|
ناگهان چهره ترسناكش را نشان مي دهد . كلاهي سفيد وچرك بر سر دارد . ريشهاي تنكش نامرتب است . چشمانش خيره و زمينه اش سرخ است . دندانهاي زردش ، يكي روكش طلا دارد . يك پيراهن زرد با يك جليقه سياه . چقدر او را با خود بيگانه احساس مي كنم ! شايد زماني در يك وسترن ديده ام اش . شايد بيگانگيِ او، ترسناك است ! و اسلحه . . . ! اسلحه اش را در مي آورد . به طرفم نشانه مي رود . - آديوس ، رفيق ! دو پا ، چهار دست و پا ، فقط مي گريزم ! چشمم نمي بيند . يك در! وارد مي شوم.يك حياط، نيمه روشن ، صداي موسيقي ، از دالان به حياط . روي تختي مي نشينم . زني آن وسط مي رقصد . اينجا او مرا نمي بيند . زن نگاهش را به من دوخته است . گاهي چشمانش را مي بندد و پشت چشمي نازك مي كند . مردمك چشمش مثل يك جام نور مي درخشد . گاهي رو مي گرداند وباز برمي گردد . نگاهش را به من مي دوزد و چشمك ريزي مي زند . از لبخند او لبخندي به لبم مي نشيند . احساس مي كنم وجودم در يك شادي مرموز مي لرزد . از دل خم جامي پر مي كند و رقصان به سويم مي آيد . دستش پيچ و تاب و انعطافي خيره كننده دارد . حركاتش مثل پر سبك به نظر مي رسد . روبروي من مي رسد و جام شراب را به طرفم نشانه مي رود . - آديوس ، رفيق ! فقط گاز مي دهم . بايد دور شوم . از اين كابوس بگريزم . در پيچ و تاب جاده . درختانِ رقصان، عبور مي كنند . او ديگر نخواهد رسيد . آب از دل كوه مي جوشد و از ميان درختان رقصان در جام رودخانه جاري مي شود . هوايي مثل پر ، فضا را مالامال كرده است . نفس عميقي مي كشم و در سينه حبس مي كنم . سپس آرام آرام نفس را خارج مي كنم . شادي مرموزي از تنفس اين هوا وجودم را پر مي كند . نرسيده به پلي كه رودخانه از زير آن مي گذرد ، پليس راه است . با اشاره دستي اتومبيل را آرام آرام متوقف مي كنم . - خسته نباشيد ، سركار ! چيزي روي شقيقه ام سنگيني مي كند . - آديوس ، رفيق ! سوار بر سفينه . كمربند را سفت مي كنم . - 10 ، 9، 8 . . . 3 ، 2 ،1 - آديوس ، رفيق ! با سرعت نورمي روم. به گذشته مي روم. دوران دانشگاه، دوران دبيرستان ، دوران كودكي ام . آنگاه كه در آغوش مادر بودم . مادرم لبخند زنان با من بازي مي كرد . گاهي سرش را بر مي گرداند وباز نگاهم مي كرد وچشمك ريزي مي زد . پستانكِ در دستش را تكان مي داد تا توجه مرا جلب كند . از خنده او من هم از ته دل مي خنديدم . يك شادي بي آلايش وجودم را به جنبش مي انداخت . مادر پستانك را پايين آورد وروي شقيقه ام گذاشت . - آديوس ، رفيق ! در هوايي نيمه روشن ، روي پل رها شده ام. همين الان است كه او دوباره پيدايش بشود . - 10 ، 9 ، 8 . . . 3 ، 2 ، 1 اسلحه او روي شقيقه ام قرار مي گيرد . - آديوس ، رفيق ! ديگر اصلا حال تكان خوردن هم ندارم . - چرا مثه سايه دنبالم مي آي ؟ بيا اگه مي خواي بزني ، بزن ! بزن ! دِ بزن مادر جنده ! ماه درون رودخانه به رقص در آمده بود . ماه جامي از نور را به سياهي رودخانه بخشيده بود . همان رودخانه اي كه آرام از زير پل مي گذشت . همان پلي كه جسد او را گوشه ي آن يافته بودند. پرونده خودكشي مختومه اعلام شد. |
|